|روستای ولایی متین آباد|

|روستای ولایی متین آباد|
*********شب های پرستاره*********
کهکشان راه شیــری بر فراز کمپ کویــری روستــای ولایـــی متـیـن آبـــاد
پیوند های تصویری
***السلام علیک یا ابا صالح المهدی***

پیوند های تصویری
***** حمــــایت می کنیـــــــــــم *****

حدیـث هفته
  • امام سجاد علیه السلام : مَنْ قَنَعَ بِما قَسَّمَ اللّه‏ُ لَهُ فَهُوَ مِنْ اَغْنَى النـاس؛ هر كس به تقسيم الهى قانع باشد از بى ‏نيـازترين مـردم اسـت. كشف الغمه: ج 2، ص 102
دوشنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۴، ۰۸:۵۱ ق.ظ

دستور گِره گشای امام جواد (ع)

عشق محمد بس است و آل محمد (ص)

تسبیحی را که از دانه های خرما ساخته بود، در دست راستش گرفته بود و پشت سر هم صلوات می ‌فرستاد: «اللهم صل علی محمد و آل محمد»... دوستش که مدت ‌ها از او بی ‌خبر بود، به دیدنش آمده بود. از دیدن این صحنه، بسیار تعجب کرد و گفت: چرا صلوات می ‌فرستی؟. مگر بد است؟. نه، اتفاقاً خیلی خوب است! اما چه خبر است! هر چیز حد و اندازه ای دارد. خسته نمی ‌شوی؟ اگر من بودم، خسته می ‌شدم!. نه، من خسته نمی‌ شوم. با خود عهد کرده ‌ام که زیاد صلوات بفرستم. چرا؟. زیرا نتیجه ‌ها گرفته‌ ام. چه نتیجه ‌ای؟. مرد صلوات‌ گو، حکایت خود را چنین تعریف کرد:

مدتی پیش فقر و نداری و مشکلات زندگی به حدی فشار آورده بود که نمی ‌دانستم چه کنم، به کجا پناه ببرم و از چه کسی قرض بگیرم. از آن همه پول و ثروتی که پدر مرحومم داشت، نیز اثری نبود. هیچ کس خبر نداشت کجا پنهانشان کرده است. زیر کدام سنگ یا پای کدام درخت، معلوم نبود. کم مانده بود تک ‌تک آجرهای خانه را بکنم. به دنبال راه علاجی می‌ گشتم تا این که فکری به خاطرم رسید. به حضور امام جواد علیه ‌السلام رفتم و گفتم: ای بزرگوار! پدرم آدم پولداری بود و مال و ثروت زیادی از خود باقی گذاشت، اما جای آن را نمی‌ دانم.

امام جواد پرسید: مگر هنگام مردن وصیت نکرده بود؟. او صحیح و سالم بود و سابقۀ بیماری نداشت و ناگهان فوت کرد. این بود که فرصت نکرد وصیت نماید. چند وقت است که فوت کرده؟. هفتۀ بعد چهلمین روز درگذشت اوست. خدا رحمتش کند!. خیلی ممنونم!. شما را به خدا کمکم کنید! من از دوستداران شما هستم. دعا کنید تا با پیدا شدن محل این ارث هنگفت، مشکل مالی و تنگدستی من حل شود!.

امام فرمود: امشب که نماز عشا را خواندی و خواستی بخوابی، بر جدم - محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و خاندان پاکش- زیاد صلوات بفرست. آن گاه به خواست خدا، پدرت را در خواب می ‌بینی و او از محل پول ‌ها آگاهت می ‌کند.

آن شب بعد از نماز عشا، شروع به فرستادن صلوات کردم. حتی در رختخواب آن قدر صلوات فرستادم تا خوابم برد. در خواب پدرم را دیدم و او محل پول ‌ها را گفت و از من خواست که بعد از یافتن، همه آن ‌ها را نزد امام جواد علیه ‌السلام ببرم و با مشورت و صلاحدید ایشان خرج کنم.

صبح که از خواب برخاستم، مدتی هاج و واج بودم، اما با یادآوری خواب شب گذشته، به جست‌ وجو پرداختم و با همان نشانی هایی که داده  بود، جست و جو کردم و پول ‌ها را یافتم. خدا را شکر می‌ کنم که محمد و فرزندانش را برگزید و آن ‌ها را چنین گرامی داشت که به واسطۀ آنان، مردم از بدبختی و گرفتاری نجات پیدا می‌ کنند. (1)

*خیانت همسر

معتصم از یادآوری ماجرای پرسش و پاسخ «یحیی بن اکثم» در مجلس مأمون و این که هیچ یک از افراد به جز امام جواد علیه ­السلام نتوانسته بودند، جواب مسائل شرعی را بدهند، شدیداً ناراحت بود. او می‌دید که هر روز، بیش از پیش بر محبوبیت امام افزوده می‌شود و آبروی خلفای عباسی، روز به روز بیشتر می‌ رود ! کینۀ دیرینه اش زمانی بیشتر شد که دزدی را دستگیر کردند و برای قطع دست او، همۀ عالم‌ نمایانِ درباری، نظریات اشتباه دادند؛ اما امام جواد علیه السلام با آیه ای از قرآن راه درست مجازات شرعی را بیان کردند.

 اکنون که معتصم بر تخت سلطنت تکیه زده بود، فکر انتقام را در سرش می‌پروراند. وقتی به گذشته‌ ها می ‌اندیشید و به یاد می ‌آورد که محمد بن علی - امام جواد - چندین بار آنان را رسوا کرده، انگیزۀ انتقام در ذهنش تقویت می‌شد.

آن شب تا صبح خوابش نبرد و با خود فکر کرد. صبح روز بعد به سراغ جعفر- برادر امّ­ فضل- رفت تا با او همفکری کند. او نقطۀ ضعف «امّ‌ فضل» را می ‌دانست و فهمیده بود که دل خوشی از شوهرش ندارد و گرفتار احساسات زنانه بوده، به همسر دیگر امام حسادت می‌ورزد. از این رو «ام‌فضل» را مناسب‌ترین راه برای عملی کردن نقشۀ شومش می دید. با جعفر، برادر ام‌ فضل نقشه ‌اش را در میان گذاشت و او را هم برای کشتن امام تحریک کرد. سه نفری - معتصم، جعفر و ام ‌فضل - فکرهایشان را روی هم ریختند.

ام‌ فضل، زیر چشمی به دانه ‌های انگوری که به مرور کم می ‌شد، نگاه می ‌کرد و از هیجان، نفس ‌نفس می ‌زد، رنگش سرخ شده بود. خودش می ‌دانست چه خیانت و جنایتی در حق شوهرش می‌کند. پس از کم شدن نوزده حبۀ انگور، امام (ع) متوجه نگاه های مرموز ام­ فضل شد؛ اما کار از کار گذشته بود.

امام جواد به ام‌ فضل -همسر بی ‌وفایش- نگاه کرد و متوجه عمل خائنانۀ او شد. فرمود: «زن ! می ‌دانی چه کردی؟». ام‌ فضل فقط با گستاخی نگاه می ‌کرد و حرفی برای گفتن نداشت. حضرت دوباره فرمود: «به خدا قسم! خداوند تو را به مرضی مبتلا خواهد ساخت که هیچ راه درمانی برای آن پیدا نمی‌کنی؛ حتی از بازگو کردن بیماری ات نیز شرم خواهی کرد...».

 دو روز بعد، انگورِ مسموم، اثر خود را گذاشته بود و امام در غربت به شهادت رسید. (2)

پاورقی:

(1)- حیات پاکان؛ مهدی محدثی، ج 4، ص 61

(2)- حیات پاکان؛ مهدی محدثی، ج 4، ص 68

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۶/۲۳
کویر متین آباد

امام جواد

صلوات

ديدگاه (۱)

۲۳ شهریور ۹۴ ، ۰۹:۲۱ مهدی ابوفاطمه
لایک
یه سری هم به من بزن

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

© 2016 - 1394 All rights received , Theme Edit by : vahid.in