![](//bayanbox.ir/view/4238290452131142509/19.jpg)
عشق محمد بس است و آل محمد (ص)
تسبیحی را که از دانه های خرما ساخته بود، در دست راستش گرفته بود و پشت سر هم صلوات می فرستاد: «اللهم صل علی محمد و آل محمد»... دوستش که مدت ها از او بی خبر بود، به دیدنش آمده بود. از دیدن این صحنه، بسیار تعجب کرد و گفت: چرا صلوات می فرستی؟. مگر بد است؟. نه، اتفاقاً خیلی خوب است! اما چه خبر است! هر چیز حد و اندازه ای دارد. خسته نمی شوی؟ اگر من بودم، خسته می شدم!. نه، من خسته نمی شوم. با خود عهد کرده ام که زیاد صلوات بفرستم. چرا؟. زیرا نتیجه ها گرفته ام. چه نتیجه ای؟. مرد صلوات گو، حکایت خود را چنین تعریف کرد:
مدتی پیش فقر و نداری و مشکلات زندگی به حدی فشار آورده بود که نمی دانستم چه کنم، به کجا پناه ببرم و از چه کسی قرض بگیرم. از آن همه پول و ثروتی که پدر مرحومم داشت، نیز اثری نبود. هیچ کس خبر نداشت کجا پنهانشان کرده است. زیر کدام سنگ یا پای کدام درخت، معلوم نبود. کم مانده بود تک تک آجرهای خانه را بکنم. به دنبال راه علاجی می گشتم تا این که فکری به خاطرم رسید. به حضور امام جواد علیه السلام رفتم و گفتم: ای بزرگوار! پدرم آدم پولداری بود و مال و ثروت زیادی از خود باقی گذاشت، اما جای آن را نمی دانم.