خاطراتی از استاد قرائتی
آقای قرائتی را نمی شناسم!
در جبهه کارت شناسایى نداشتم. به اطمینان اینکه فرد شناخته شده اى هستم، بدون کارت در هر پادگانى وارد مى شدم؛ تا اینکه در یک پادگان یکى از بچه هاى بسیج مانع ورود ما شد و گفت: نمى گذارم داخل شوید.
اطرافیان گفتند: ایشان آقاى قرائتى است. گفت: هر که مى خواهد باشد. از او پرسیدم: اهل کجائى؟. گفت: فلان روستا. گفتم: برق و تلویزیون دارى؟. گفت: نه. گفتم مرا مى شناسى؟. گفت: نه. گفتم: امام خمینى را مى شناسى؟. گفت: بله. گفتم: امام را دیده اى؟. گفت: نه. پرسیدم: عکس او را دیده اى؟. گفت: بله.
او گر چه امام را ندیده بود؛ ولى خداوند به خاطر حقیقت راه امام، مهر امام را در دل او انداخته و او را به راه جهاد و حمایت از دین کشانده بود.